بسم اللّه الرحمن الرحيم

فرد و اجتماعی که نمی تواند وفادار باشد؟!

فرد و اجتماعی که تفکر و تعقل و تعمق ندارد، همانند دندانِ شیری «سطحی و بی ریشه» است و با کمتر چیزی امتزاج و آمیزش پیدا می کند. و چون با سطحِ امور سر و کار دارد؛ تنها از یک زندگی سطحی برخوردار می شود. و این بدین معناست که چنین فرد و اجتماعی نسبت به قضایا و اموری که پیش رو دارد (اعم از مملکت، دین و عقیده، فرهنگ و سنن، مسائل سیاسی و.......) فاقد اختلاط و درهم آمیزی بوده و با آنها «امتزاج و پیوند عمیق» پیدا نکرده است. و اینجاست که فرد و اجتماعِ بی ریشه و روزمره و بی خط و نشان ظاهر می شود؛ و با توجه بهمین بی ریشگی و فقدان اصالت، همیشه به سویی می رود که منافع یومیه اش اقتضاء می کند (غریزه جویی - هواپرستی) و به کسی و چیزی وفادار نمی ماند، مگر به صاحبان قدرت و ثروت و آنچه غرایز اولیه را تأمین نماید. و چون قدرت و ثروت در دست کسی ثابت نمی ماند؛ در نتیجه ثبات و وفاداریِ فرد و اجتماع بی ریشه و فاقد اصالت معنایی پیدا نمی کند؛ و فرصت طلبی و استفاده و سوء استفاده از موقعیتها (نان به نرخ روز خوردن) کار و پیشۀ آنهاست. و این آیات قرآنی بیانگر این حقیقت هستند: وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَ لَئِن جَاءَ نَصْرٌ مِّن رَّبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ (عنکبوت - ۱۰): «بعضی از مردم کسانی اند که می گویند ما به الله ایمان آوردیم؛ اما وقتی که در راه الله دچار رنج و زحمتی شدند (بجای تفکر در آن به مثابۀ امتحانی برای مردم) آن را بعنوان عذاب الهی قلمداد می کنند؛ و لکن وقتی نصرت و پیروزی از طرف خالقت آمد؛ به صورت تأکیدی می گویند که ما با شما هستیم؛ آیا غیر از اینست که الله نسبت به ماهیتشان و آنچه در قلوبشان میگذرد عالِمترین است؟!». بله؛ در این آیه صریحا ماهیت تاریخی بیخردانِ قدرت پرست (که به چیزی وفاء و دلبستگی ندارند) به روشنی بیان شده است؛ همان کسانی که اصل برای آنها «شکست و پیروزی» و قرار گرفتن در صف صاحبان قدرت و ثروت است؛ و برای آنها حق بودن و باطل بودن ارزشی ندارد؛ همان چیزی که امروزه هم! آن را همانند گذشته به چشم خود می بینیم و مثل اینکه این آیه همین حالا نازل شده است.

همچنین آیۀ ۱۱ از سورۀ حج نیز بیان کنندۀ همین وضعیت است و در آن مادیگری بشر بی تربیت آشکارا به نمایش گذاشته می شود و در این رابطه فرقی بین قرون ماضی و زمانۀ ما مشاهده نمی گردد (عکس تصور جاهلانی که تصور میکنند: دینداری در گذشته بیشتر بوده و حالا مادیگری بیشتر شده است)؛ و نص آیه بدین قرار است: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ ذَٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ (حج - ۱۱): «کسانی از مردم الله را حرفی و توخالی پرستش می کنند؛ اما اگر خیری به آنها رسید؛ بدان اطمینان پیدا میکنند؛ و لکن اگر در این مسیر دچار سختی و امتحانی شدند؛ منقلب و آشفته می گردند؛ آنها بازندۀ دنیا و آخرت هستند؛ و این شکستی بسیار روشن است». بنابر این، آنچه امروزه ماکیاولیت و خاصتا ماکیاولیت سیاسی نامیده می شود (روشِ هدف وسیله را توجیه می کند؛ یا همان روشِ نان به نرخ روز خوردن) سابقه ای به درازای عمر بشر دارد؛ و همیشه جزو فرهنگ رایج جوامع بشر بوده است؛ و بنابر همین حقیقت تاریخی است که این جملۀ اساسی در جوامع مختلف شهرت پیدا کرده است: الناسُ علی دینِ مُلوکِهم: «مردم روی دین حکام شان هستند». بنابر این، قدرت پیروز است! جملۀ هیتلر و یا داروینیها نیست؛ بلکه چنین امری سابقه ای عمیق و تاریخی دارد؛ و لکن در غرب مُجددا بیان و روی آن نظریه پردازی شده است. و متأسفانه بجای نقدش آن را ستوده و روش خود نموده و قدرت پرست گشته اند. و آیات زیر بیانگر قدرت پرستی بشر در طول تاریخ و همچنین در نقد چنین روشی میباشد: إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ؛ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا (نصر - ۱ و ۲): «وقتی نصرت و یاری الله فرا رسید و فتح و پیروزی نصیب مسلمین گشت؛ می بینی که مردم فوج فوج و دسته دسته داخل دین الله میشوند». البته در مورد بیخردان بی وفاء و قدرت پرست، عکس این وضعیت هم! صدق میکند؛ و هنگام شکست و فرا رسیدن مُصیبتها، فوج فوج و دسته دسته از دین الله خارج می گردند؛ و بعد از مرگ رسول دقیقا شاهد چنین وضعیتی بودیم و بسیاری از قبایل بی وفاء و قدرت پرست مرتد گشتند و مسلمین را دچار مصائب زیادی کردند. این قضایا مع الاسف در زمانۀ ما هم امری رایج بوده و داستان بی وفایی بقوت خود باقی است. و به نظر موحدین آزادیخواه چنین تطابقی (در رابطه با حال و گذشتۀ بشری) بیانگر عدم رشد فرد و اجتماع و عدم وفاء و التزام به خط و راهی مشخص میباشد؛ بدین معنا که بیشتر افراد بشری خط نمی گیرند و موضع دار نمی شوند و در رابطه با چیزی اخلاص نمی ورزند، و ماهیت شان مطابق با این توصیف قرآنی است: مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ لَا إِلَىٰ هَٰؤُلَاءِ وَلَا إِلَىٰ هَٰؤُلَاءِ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا (نساء - ۱۴۳): «آنها {منافقین و اصحابُ الرّیح!} در این میانه بالا و پایین کرده و متردد می باشند {و مؤمنانه} با هیچ طرفی نیستند؛ و بدین شیوه کسی که خالق یکتا {بنابر سُنن مُقرّره} گمراهش نماید شما نمی توانی راه نجاتی برایش بیابی». آری؛ آنها با کسی نیستند و در همان حال می خواهند از همۀ اطراف سوء استفاده کنند؟! و طبعا با تداوم این رفتار فرصت طلبانه و مبنی بر سوء استفاده سرگردانی انسانها نیز استمرار می یابد.

و اما تعقل و تفکر و ریشه دوانی (ثبات قدم): تعقل و تفکر مایۀ تعمق و امتزاج می شود و فرد و جامعه را با قضایای خود درهم می آمیزد و پیوندی عمیق بین انسانها و امور مربوط بخود بوجود می آورد. و چنین وضعیتی منتهی به ریشه داری و اصالت فرد و اجتماع و عامل تعهد و التزام و ثبات قدم میشود و بشریت  را در «سَرّاء و ضَرّاء» وفادار نگه می دارد. البته اینکه تصور نماییم که تعصبات و یا روابط خونی هم موجب وفاداری میشود؛ غیر قابل قبول است؛ چرا که تعصبات یا روابط خونی غیر منطقی است و با تفکر و تعقل زائل می شود نه پایدار؛ و چنین امور خلافی وفاداری ایجاد نمی کنند؛ مگر وقتی که افراد متعصب یا افراد قبیله ای در برابر «همانندانِ خود» قرار گیرند؛ و یا استبداد و سلطه گری (سیاسی، اجتماعی، یا قبیله ای) مَجال تجدید نظر و موضع اختیاری را از مردم سلب نماید و فرد و اجتماع تحت سلطه و مسلوب الاراده شوند. و بهترین مثالهای این واقعیت و «عدم پایداری عصبیت یا روابط خونی»، یکی متلاشی شدن تعصبات بت پرستانه و همچنین روابط خونی و قبیله ای در برابر دین توحیدی اسلام؛ و دیگری عدم مقاومت دینداری متعصبانۀ سنتی و زوال فرهنگها و اعراف مَحلی در مقابل ماده گرایی غربی است. و حال بدین آیات قرآنی در رابطه با تفکر و تعقل و اصالت بخشی آن و ثبات قدم ناشی از آن توجه نمایید: كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ (ص - ۲۹): «قرآن کتاب مبارکی است که آن را به تو رساندیم؛ تا آیات آن مورد تدبر و تفکر قرار گیرد و مایۀ بیداری صاحبان عقل و شرافت گردد». اینست که آیات قرآن زمانی مؤثر واقع میشوند که مورد تفکر و تدبر قرار گیرند، و برای کسانی تحول زا و ثبات آفرین می گردند که اهل «تدبر و تعقل» باشند؛ و بر خلاف آنچه رسم گشته و قرآن خوانی به قرائت و روخوانی و به ابراز «صدای الفاظ» تنزل پیدا کرده است؛ باید اخذ مُحتوی و پیگیری مقاصد قرآن اصل و اساس  گردد؛ و آنوقت است که عبور از مرحلۀ سطح و ظاهر به «عمق و مُحتَوی» میسر می گردد. و در چنین صورتی باید انتظار داشت که ایمان و اسلامیت داخل قلوب مؤمنین شود و دینداری توحیدی سراپای روح و جان مسلمین را فراگیرد و این آیۀ عظیم مصداق عینی پیدا نماید: كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ، تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا (ابراهیم - ۲۴ و ۲۵): «فکر و عقیدۀ طیب و سالم همانند درخت طیب و سالم است؛ ریشه اش در زمین ثابت گردیده و شاخه هایش در هوا به اهتزاز درآمده است؛ و هرگاه بنابر ارادۀ خالقش میوه و ثمره می دهد». و الحق این زیباترین تمثیل است جهت تفهیم ایمان توحیدی و نحوۀ ثمردهی و ثمربخشی آن (که مبنی بر عمق و ریشه دوانی است). بر عکس فکر و ایمان سطحی و ظاهری و بیخردانه و غیر پایدار؛ که در ادامۀ همین آیات چنین تبیین گردیده است: وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ (ابراهیم - ۲۶): «و فکر و عقیدۀ خبیث مانند درخت فاسد و گندیده است، که ریشه اش کنده شده و روی ارض افتاده است؛ و هیچ ثبات و استقراری ندارد». و لکن این وعدۀ الله است که مؤمنان به توحید و اسلامیت در دنیا و آخرت ثبات قدم داشته باشند و در راه توحید و آزادی مثل کوهی استوار و درختی تنومند استوار و پایدار بمانند، و در حالی که بنیانی مرصوص و پولادین دارند در صف توحیدی خود ماندگار و پا برجا و حتی آمادۀ قتال و مقاتله هستند. و این وعدۀ الهی در این آیۀ توحیدی به صراحت بیان شده است: يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ (ابراهیم - ۲۷): «در سایۀ تفکر بر حق و پایدار توحیدی الله به ایمانداران ثبات و پایداری می بخشد؛ هم در زندگی دنیوی و هم در آخرت (که روی موضع دنیا بنا شده است)، کما اینکه الله ظالمان را در ضلالت و گمراهی می اندازد و بنابر اراده اش با آنها رفتار می نماید».

بنابر این، تعقل و تفکر و رسیدن به عمق و مُحتَوی، لازمۀ ایمان و منهج توحیدی است، و جهت پایداری و ریشه داری در میدان توحید و اسلامیت، چنین امری واجبِ اول می باشد؛ واجبی که بدون تحقق آن دینداری توحیدی و مُبتنی بر «وفاء به عهد و پیمان» و «صبر و مقاومت هنگام سختی و تضرُر» بوجود نمی آید و ایمانداران صادق و مُتقی ظاهر نمی شوند و این مفاهیم توحیدی ذهنی و خیالی باقی می مانند:....... وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (بقره - ۱۷۷): «وفاداران به عهد و پیمان، آنگاه که تعهد و پیمان می دهند؛ و اهل صبر و مقاومت در سختی و ضرر و هنگام شدائد؛ آنها کسانی اند که در کار خود صداقت دارند و آنها اهل تقوی و التزام هستند». آری؛ این وفاداری و پایداری و ریشه داری در جوامع اسلامی! بسیار کم مشاهده میشود؛ و لکن باید بدین اصل هم توجه نمود که تا حال هیچ جامعه ای از جوامع اسلامی در طول تاریخ هزار و چهارصد ساله مرتد نگشته است! الا اینکه در دوره های انحطاط و پستی و در ادوار مختلف، ایمان و التزام مسلمین  ضعف و سستی بخود گرفته و با فراهم شدن زمینه های تجدید حیات و شکوفایی ایمان و التزام آنها مُجددا رو به فزونی گذاشته است. و عبور از ظواهر و سطحی نگری و دخول به عمق موضوعات در این آیۀ توحیدی بدین صورت منعکس و تثبیت شده است: قُل لَّا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (مائده - ۱۰۰): «بگو خبیث و طیب برابر و یکسان نیستند؛ ولو کثرت و تراکمِ خباثت مایۀ تعجب و شیفتگی شما گردد؟! پس ای صاحبان عقل و عَلاء جانب الله و قوانین توحیدی را نگه دارید، تا رستگار و پیروز گردید». و طبعا این بنیانی است غیرقابل گسست و غیر قابل تغییر؛ و تا دنیا دنیاست خبیث و طیب، تعقل و نفهمی، و ثبات و بی ریشگی، برابر و یکسان نمی شوند؛ کما اینکه «توحید و شرک»، «ایمان و الحاد»، «صلاح و فساد»، «علم و جهل» و....... برابر و یکسان نمی گردند: قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوالْأَلْبَابِ (زُمَر - ۹): «بگو آیا کسانی که دانایند و آنهایی که نادانند؛ یکسان و برابرند؟! به تأکید تنها عاقلان و اهل معنا متوجه این امر می شوند». و طبعا دل بستن به انفصال و گسستِ چنین بنیانی لایق اهل شرک و نادانی و گمراهی است؛ همان گمراهی و نادانی که غربیان و غربگرایان از یک طرف (بنابر ماهیت خودشان)، و جوامع راکد و سنتی از طرف دیگر (به سبب غفلت و سنت زدگی شان) گرفتار آن شده اند؛ و خاصتا ماده گرایی غربی (علیرغم غوطه وری در خرافه های نصرانیت!) از طیّب و خبیث و از صلاح و فساد و کلا از خوب و بـد عبور نموده و بالفعل غرقِ «حیوانیتِ عُریان» شده است.

کار عمیق و جدی و مردم سطحی و هکذایی

مشکل بنیادی بشر اینست که خود بخود و بدون «مَجالهای تربیتی» رشد و ترقی و عقل و اخلاق پیدا نمی کند، و موانع مختلف او را از طی کردن مراحل تکاملی اش باز می دارند؛ و طبعا کل مشاکل بشری از همینجا آغاز می شود. و ای کاش رشد و ترقیِ «عقلی و اخلاقی» نیز همانند رشد جسمی و ظهور غرایز طبیعی (غذایی، جنسی، و نیاز به خـواب) بصورت خودکار شکل می گرفت و این بُعد هم زیاد محتاج تربیت نمی بود؛ و یا لااقل توقف و راکدسازی آن مثل ابعاد دیگر مشکل زیادی نمی داشت. اما متأسفانه چنین نیست و این بُعد (و بود و نبود آن) وابسته به ارادۀ بشری و زمینه های سیاسی و اجتماعی میباشد؛ بدین صورت که: رشد و ترقی انسانها و ظهور عقل و اخلاق، هم نیازمندِ «تربیت و فضای آزاد تربیتی» است، و هم این انگیزه (انگیزۀ رشد و ترقی) در برابر موانعِ سر راه خفه شدنی و راکد گشتنی میباشد. و بدین جهت، افراد و جوامعی که زمینه های تربیتی برای رشد و ترقی نداشته اند و موانع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی مانع تربیت آنها شده است، بسیار مُبتدی و اولیه باقی مانده اند. و حالا هم مشکل اصلیِ «مردمان استبداد زده» و خاصتا در جهان اسلام همین مسئلۀ کلیدی و اساسی است؛ بطوری که این مردمان: از طرفی باید تربیت شوند و رشد یابند (تا بشود به عنوان جوامعی متمدن و ریشه دار و صاحب موضع روی آنها حساب کرد)، و از طرف دیگر همین مردمان به علت «بی مایگی و عدم رشد کافی» بسیار سرکوب شدنی هستند؛ و استبدادیان با هزینه ای اندک میتوانند آنها را خفه و ساکت نمایند؟! و بعدا اندک افراد رشد یافته ای که در چنین جوامعی ظهور می کنند (بنابر عدم همراهی مردم و همچنین فقدان امکاناتِ مقابله با اهل سلطه و استبداد) کار مؤثری نمی توانند انجام دهند. این وضعیت متأسفانه همیشه چنین بوده است؛ و بهمین خاطر حتی پیامبران و پیشتازان و مردانِ استثنایی هم نتوانسته اند به تنهایی کار ماندگار و سرنوشت سازی را به ثمر برسانند؛ و اگر هم در زمان خود موفقیت هایی داشته اند، کارشان به علت فقدان نسلی مُتناسب (و متواصل) به مرور دچار سازش و انحراف گردیده و راهشان نیازمند نوسازی گشته است. و این امر بیانگر این حقیقت است که در طول تاریخ نبوت هیچ وقت مُحتوای رسالت توحیدی «در سطحی گسترده و مردمی» اخذ و دریافت نشده است، چرا که درک و دریافت مُحتوای عمیق و تحول آفرینِ رسالت از عهدۀ مردمان سطحی و هکذایی خارج می باشد، کمااینکه قرآن حکیم در این رابطه پیامبر اسلام را چنین هوشیار و تسکین می نماید: وَ مِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ؛ أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لَا يَعْقِلُونَ؟! وَمِنْهُم مَّن يَنظُرُ إِلَيْكَ؛ أَفَأَنتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَلَوْ كَانُوا لَا يُبْصِرُونَ؟! (یونس - ۴۲ و ۴۳):«و بعضی از آنان {از موضع انكاری} سخنان شما را گوش می دهند؛ و لکن آیا شما می توانی {پیام توحید را} به کَرهای نفهم برسانی! ولو عقل و فهمی {برای این کار} نداشته باشند؟! و کسانی هم هستند که {از موضع انکاری} تو را نگاه می کنند؛ حال آیا شما می توانی کورهای بی بصیرت را هدایت نمایی! ولو فهم و بصیرتی {برای این امر} نداشته باشند؟!». و داستان ابراهیم خلیل و حقایق دورۀ بعثت محمد مصطفی (به مثابۀ اُسوه های وفاء و فِداکاری) مثالهای بارز و بلند این واقعیت تلخ و تاریخی و عدم درک و دریافت «تفکر توحیدی و اخلاق فِداکارانه» و دیگر کارهای اساسی و تحول آفرین است. و حیف که مبارزات و اقداماتِ اساسی و تحول آفرین اکثرا یا ناکام می ماند و یا در سایۀ تنازلات و ابتعاد از مُحتَوای اصلی خنثی و بلا اثر می گردد. قابل ذکر است که این مطلب قرار است روز عید قربان (عید ابراهیمی و اسماعیلی - عید وفاداری و فداکاری) انتشار یابد. و بدین مناسبت بجاست که میزان رشد یافتگی و وفاداری حضرت ابراهیم و محمد مصطفی با خرافه زدگی و استبداد زدگی و زیر سلطگی جوامع مُدعی آنها مقایسه شود؟!

 بنابر این توضیحات، مردمان سطحی و هکذایی کسانی اند که نه وارد «عُمق موضوعات» می شوند، و نه موضوعات وارد «عمق آنها» می گردد، چرا که نه توان و فهمی دارند که وارد عمق موضوعات شوند و به چیزهایی عمیقا ایمان بیاورند، و نه ماهیتِ عمیق و گسترده ای دارند که موضوعات وارد عمق آنها شود و در وجود آنها ریشه بدواند و بصورت با ثبات و ماندگاری جان و روان آنها را تحت تأثیر قرار دهد. اینست که چنین مردمانی «دوست و دشمن اساسی» پیدا نخواهند کرد و روی مواضع مثبت و منفی آنها نمی توان زیــــاد حساب کرد. این نوع مردمان، بنابر ماهیتی که دارند (ماهیتی سطحی و هکذایی) همیشه متزلزل و بی قرار هستند و لیاقت ثبات قـــدم را بدست نمی آورند؛ و ممکن نیست «ایمان و اطمینان» وارد قلوب آنها شود؛ چرا که ظرفیت ایمانداری و اتخاذ مواضع مستحکم و با ثبات را (به علت ماهیت روزمرّگی و سودجویانه) ندارند؛ و آنها همیشه جانب کسانی را می گیرند که غالب و پیروز به نظر می رسند؛ و کمتر متوجه حق و باطل و سرنوشت امور هستند؛ کمااینکه وضعیت چنین مردمانی در آیات قرآن بهمین صورت بیان می شود و بُعدی از جامعه شناسی توحیدی را در بر می گیرد، و برای مثال  ماهیت این نوع جوامع در این آیه نیز چنین بیان شده است: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَ لَٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ (حجرات - ۱۴): «اعراب گفتند که ایمان آوردیم؛ و لکن شما به آنها بگو ایمان نیاورده اید؛ و بگویید که تسلیم شده ایم! و هنوز ایمان وارد قلوب شما نشده است»، همان کسانی که با مرگ رسول الله بسیاری از آنها مرتد گشتند. و این مشکلی است که در طول تاریخ مسلمین نیز به چشم می خورد و بیشتر مسلمین در دینداری ادعایی گرفتار آلودگی و سنن جاهلی بوده اند؛ چونکه تربیتها و تعالیم توحیدی را بخوبی اخذ نکرده و دینداریشان اکثرا اسمی و سطحی بوده است، و به قول قرآن: وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِكُونَ (یوسف - ۱۰۶): «و اکثر مدعیان ایمان به الله مشرکانی بیش نیستند». و طبعا مَثَل آنها شبیه درخت بی ریشه است (که متزلزل است و لرزان) و در مقابل هر حادثه ای و در برابر هر بادی ضربه پذیر می باشد.  و متأسفانه و رشد و رویشِ مردمان تربیت نشده  و رشد نیافته(و فاقد زمینه های تربیتی) حتی حالت طبیعی و خودبخودی ندارد؛ و چنین مردمانی اصلا سرکوب شده و راکد شده بحساب می آیند. و با توجه به اینکه کار خاص و برنامه ریزی شده ای روی آنها صورت نگرفته (و حتی در رشد طبیعی هم موانع داشته اند)، در نتیجه مانند درختان جنگلی تنها میوه های اولیه میدهند و محاصل آنها از کیفیت بسیار پایینی برخوردار است. اینست که با تکیه بر آنها کاری عمیق و ریشه ای صورت نخواهد گرفت؛ و هر کاری روی دوش آنها قرار گیرد، یا ناچارا «مُبتدی و اولیه» خواهد بود، و یا اصلا کاری صورت نخواهد گرفت؛ واقعیت تلخی که آن را به وضوح و در کل تاریخ مشاهده می کنیم. اینست که کارهای اساسی و عمیق (بنابر فقدان زمینۀ اجتماعی و فقدان کسانی که آنها را حمل کنند) ذهنی و غیر قابل اجراء می مانند؛ و بعنوان طرحها و نظریاتی غیر عملی منزوی می شوند. و بالطبع پدیدۀ «جوامع عقب مانده» از این حقایق سرچشمه می گیرد؛ جوامعی که رشد و نموِّ آنها در حد جوامع روزگارانِ گذشته است! و این یعنی زمان و فرصتهای قرُونی در میان آنها ضایع گردیده و حاصل اساسی و محسوسی نداشته است. و همانطور که جوامع بشریِ گذشته بر اساس میل و هوای حاکمانشان حرکت می کردند (الناسُ علی دینِ مُلوکِهم)، حالا هم مردمان زیر سلطه و راکد گشته چنین وضعیتی را دارند و نمیتوانند «استقلال فردی و فکری» داشته باشند؛ چرا که در جوامع استبداد زده و سرکوب شده ای، هرگونه تحرکی «علیه وضعیت حاکم و تحمیلی» بحثِ سر و مال است؛ و اعدام و زندان و آوارگی در پی می آورد؛ و مشخصا جوامع مصیبت زدۀ اسلامی قرنهاست که دچار این وضعیت گشته اند.

پس چاره چیست؟! چاره و راه نجات تنها در طی کردن «مراحل رشد و ترقی بشر» است، کاری که عمیقا مُحتاج آزادی و وجود زمینه های تربیت «فرد و اجتماع» است. و بدون آزادی بیان و آزادی تربیتِ فرد و اجتماع، مراحل رشد و ترقی و تعمیق ماهیت و مُحتوای انسانها باز هم به تأخیر خواهد افتاد؛ و زمان نجاتِ بشر طولانی تر خواهد گشت. و مؤکّدا استبداد و سلطه گری در هر سطح و محدوده ای «بزرگترین مانع رشد و ترقی» است، و وضعیت استبدادی و خفقان آور (که بشر بیچاره را مسلوب الإراده و بلا تحرک و در جای خودش قفل و راکد می سازد) عامل سطحی ماندن بشریت و مانع ریشه دار شدن اوست.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۱۰ ذو الحجه ۱۴۳۲ - ۱۵ آبان ۱۳۹۰