بسم الله الرحمن الرحيم

از کمـــونيسم تا ســرمايه دارى؟!

در چند هفتۀ گذشته در يک کنگرۀ حزبى (کنگرۀهشتم) حزب کمونيست کردستان (پ - ک - ک) که عمدتاً در بخش کردستان ترکيه فعاليت می کرد، رسما خود را منحل کرده و از يک حزب کمونيستى کُردى! به کنگرۀ آزادى و دمکراسى! تغيير نام و تغيير جهت داد. البته با همان رهبرى و شوراى رهبرى اش؟! با همان کادر حزبى اش؟! با همان بدنۀ سابقش؟! و بنابر همان فرهنگ و ادبيات حزبى و سياسى اش؟! حال ممکن است سؤال شود که پس بجز نام و نشان! چه چيزى در اين حزب تغيير کرده است؟!

براى جواب بدين سؤال بايد گفت: هر حزب و سازمان و جريان سياسى داراى يک حوزۀ فرهنگى و تمدنى مشخص است، و اين حوزۀ است که پايه هاى سياسى و اقتصادى و فرهنگى و ادبى آن را ترسيم و معين ميکند. تمام احزاب و جريانات کمونيستى و سرمايه دارى، محصولات غربى و جزئى از غرب بحساب می آيند و ساخته و صُنع کارخانۀ فرهنگى غرب و در محدودۀ حوزۀ تمدن غربى قابل بحث و مطالعه هستند، و ريشۀ همۀ آنها يکى است. اينست که تغيير جهت يک حزب کمونيستى به سرمايه دارى، کارى يک شبه است، و با اين چرخش، اصول فکرى، فرهنگى، سياسى، و ادبى آنها، چندان تغييرى نمى کند و آب از آب تکان نمی خورد. البته ممکن است از زاويۀ ديگرى هم به اين تغييرات حزبى نگريست و مثلا آن را ناشى از بى ريشگى و عدم پايبندى اين احزاب به هدف و اصولى دانست.

ما در همان حال که اين توجه را رد و رفض نمی کنيم؛ و لکن مسئلۀ «يک ريشه ای» احزاب و جريانات کمونيستى و سرمايه دارى محدود به کردستان نيست، بلکه يک پديدۀ همه گير و عالمگير است، و در طول دهۀ گذشته و بعد از سقوط و متلاشى شدن امپراتورى کمونيستى شوروى، دهها و بلکه صدها حزب و سازمان کمونيستى، بدون چندان مشکلى! از جبهۀ کمونيستى راهى جبهۀ سرمايه دارى شده؛ و همراه با تغيير نام و جهت سیاسی رسما به صف سرمايه دارى غربی پيوسته اند؟! کارى که روزگارى (ایام کمونیستی) چنين عملى نابخشودنى تلقی می شد؛ و در نظر آنها اقدامى ارتجاعى و ارتداد و حتى تلاش براى عقب انداختن تاريخ!! محسوب می گشت؟! بنابر اين نمی توان اين تغييرات وسيع و همه گير و در عين حال سهل و ساده را صرفا ناشى و مُنبعث از بی ريشگى و يا محلى گرايى! قلمداد کرد، بلکه بايد آن را نتيجۀ «فرهنگ و تمدن مشترک مادى و ماکياولى» و احيانا ناشى از واقع شدن در چهارچوبۀ حوزۀ صليبيت غربى بحساب آورد. و مطالعۀ اهداف و خواستها و مرامها و برنامه ها و کتب و انتشارات آنها و حداقل توجه به ادبيات و فرهنگ و رسومات و اخلاقشان، هرکسى را از هرگونه استدلالى در رابطه با بنيان مشترک و يکى بودن «نوعيت» احزاب و جريانات کمونيستى و سرمايه دارى بى نياز می سازد. بگذریم از اینکه منشاء آنها نیز ممالک و جوامع غربی است.

لازم به ذکر است که در دورۀ حاکميت کمونيسی هم فرق اساسى بين کمونيسم و سرمايه دارى، در نحوۀ توزيع اقتصاد و محصولات و کالاها بود، و کل مسئله روى چگونگى مالکيت اقتصادى و چگونگى رابطۀ کارگر و کارفرما خلاصه مى شد. اصلا خود مارکسِ آلمانى، فکر و فرهنگ و راهش مأخوذ از فکر و فرهنگ مادى غرب در قرن ١٩ ميلادى بود، و فکر و روش ایشان راهى براى حل مشکلات اقتصاد سرمايه دارى و استثمارى آن بلاد بحساب می آمد. همين بود که مبارزۀ کمونيستى با سرمايه دارى محدود در مبارزۀ طبقاتى و آن هم بیشتر از منظر اقتصادى بود، که در نهايت کمونيسم مالکيت عمومى را راه حل پيشنهاد میکرد، و سرمايه دارى مالکيت فردى و خصوصى را راه حل می دانست. اما با شکست کمونيسم و سقوط نظامهاى کمونيستى، که به قول خودشان براى عمومى کردن مالکيت اقتصادى به زور متوسل شده و نظام استبدادى بر جوامع تحت حاکميت خود تحميل کرده بودند و به اعتراف خودشان ديکتاتورى پرولتاريا (استبداد کارگرى!) برقرار نموده بودند، اين اختلاف و فاصله هم از ميان رفت، و کمونيستها بصورت گسترده اى به جبهۀ سرمايه دارى و نظامهاى سرمايه دارى پيوستند. تا جايى که امروزه، جريان الحاق کمونيستها به سرمايه دارى باب روز گشته و حتى نشانۀ واقع بينى شده است؟! و مانند گذشته نيست که به ديدۀ مرتد! به آنها نگريسته شود.

بله يک حزب کمونيستی خيلى ساده ميتواند از کمونيسم به سرمايه دارى و از مبارزۀ طبقاتى به لائيسيتۀ غربى و از اقتصاد کمونيستى و مبنى برنفى مالکيت خصوصى به اقتصاد سرمايه دارى و متکى بر بازار استثمار و انحصارگرى در رفت و آمد و جوَلان باشد؛ بدون اين که حتى سرزنش شود و يا به چيزى متهم گردد؟! و طبعا مسئله طبق اصل شتر ديدى نديدى! پيش می رود، و در اين ميدان کمونيستى! عليرغم همۀ اين مسائل! آنتاگونيسم (سازش ناپذيرى) کمونيستى و سرمايه دارى میتواند همچنان مطرح باشد و چيزى از آن کاسته نشود. قابل ذکر است که چون امروزه کمونيسم از طرز افتاده است؛ عکس اين حرکت! یعنی چرخش از نظام سرمايه دارى به تفکر کمونيستی بسيار مشکل! شده است. و بديهى است که اين وضعيت حقيقتا در وهلۀ اول، ناشى از هم ريشگى اين جريانات کمونيستى با فرهنگ و تمدن غربى و مادى و ماکياولى است، و در اين رفت و آمد، تنها نام و فروعات تغيير می کنند. و در وهلۀ دوم، بى اصولى و بى پايگى عقيدتى و سياسى (ماکیـاولیت) و عدم پايبندى به یک منهج و مسلک اين وضعيت را پديد آورده است. و اينها جز اينکه طعمۀ استعمارگران و آلت دست آنها شوند، سرنوشت ديگرى ندارند و با جوامع اسلامی نمی سازند.

سند اين واقعيتِ مسلم، موضعگيرى سياسى اين احزاب و جريانات است که عملا در جبهۀ استعمار و امپرياليسم قرار گرفته و حتى به اميد حمايت سياسى و اقتصادى و نظامى غرب برنامه ريزى کرده اند؟! و از هر جزء وجودشان و از همۀ  بيانات و تبليغاتشان و از مواضع اسلام ستيزانه شان جز اين واقعيت منعکس نميشود. البته در گذشته هم اين احزاب و جريانات در رابطه با امپراتورى استعمارى شوروى همين وضعيت را داشتند؛ و هر چيزى را اعم از فکرى، سياسى، تشکيلاتى، تسليحاتى، مالى، فرهنگى، ادبى و.... با افتخار تمام و مُتظاهر به کمونیسم بین المللی! از روسها اخذ و دریافت می داشتند و عوامل بى چون و چراى روسها در جوامع و ممالک اسلامى گشته بودند. و حالا که روسهای تغییر جهت داده دورۀ سياهى را طى میکنند و مافياى روسى همه چيز را قبضه کرده و دورۀ کمونيسم را بکلى پشت سر گذاشته است، قبله گاه بقاياى کمونيستى در جوامع اسلامى (بجاى تحول و موضعگيرى جديد و جدى) دول سرمايه دارى استعمارى و ناتویی غرب شده است؛ دُوَلی که در رأس آنها آمريکای جهانخوار قرار دارد. و استعمار امريکى - صهيونى هم گذرگاه بندگان غرب و راه رسيدن به اين قبلۀ جنايت و استعمارگری می باشد.

احزاب کمونيستى در جوامع اسلامى (که محصول سلطۀ امپراتورى شوروى بودند) در عرض يک دهه؛ بيشترشان يا مضمحل شده يا تغيير نام و جهت داده و يا حداکثر نامى از آنها باقى مانده است؛ و در حالی که از مُحتواى خود به کلى تهى و خالى شده اند؛ در صف دُوَل سرمايه دارى استعمارگر و امپرياليست قرار گرفته اند، و بالفعل و مانند ديگر احزاب، سازمانها، و جريانات دست نشاندۀ غربى، بازيچۀ آن دول گشته و برای مقابله با استقلال طلبى و آزادیخواهی اسلامى استعمال ميشوند. و بیشتر اين احزاب و سازمانها (که در حوزۀ فرهنگ و تمدن غربى واقع شده و کارشان ترويج ماديت و غربگرايى است) آثار مداخلۀ دول غربى در بلاد و جوامع اسلامى و جاى پاى استعمارگران غربى و روسى محسوب مى شوند. و طبعا دول سرمايه دارى غربى (که سراسر تاريخشان همراه با استعمارگرى و جنايتکارى در حق بشريت بوده و حالا بدليل يکه تاز بودن کلا درنده گشته اند)؛ همان دُوَلى هستند که از نظر کمونيستهاى ديروزى (بخوانيد روسى) مظهر استثمار طبقۀ کارگر و عامل جنگ و نزاع جهانى و مصدر استعمار و امپرياليسم بودند و میبايست بحکم قوانين علمى! از سرمايه دارى به سوسياليسم بروند؟! همان دولى که مارکس فکر می کرد: انقلاب کارگرى (به علت وسعت طبقۀ کارگر و استثمار و تجاوزات بیشتر) از آنجاها آغاز ميشود، زيرا استثمار طبقۀ کارگر و تضاد طبقاتى در اروپا بيش از ممالک ديگر است، که اين وضعيت در اوج خود موجب انقلاب کارگرى ميشود. اما مارکسِ بيچاره تصور نمی کرد که همين دُوَل سرمايه دارى و استثمارگر و استعمارگر، بجاى سرنگون شدن، حامى پيروان کمونيستش در جوامع اسلامى می گردند؟! تا در راه رسيدن به اهداف و آرزوهاى کمونيستى! به آنها کمک نمايند.

اينست که هوشيارى مردم و احساس مسئوليتِ جوامع اسلامى در جهت گیری فکری و سیاسی و اينکه دنبال چه حزب و سازمانى می روند بسيار سرنوشت ساز و حياتى است. خصوصا اينکه همين احزاب و جرياناتِ چند جهته! از قرآن خوانى و شرکت در رمضان و ايام اسلامى هم غافل نيستند؟! و چونکه داراى ماهيت غربى میباشند تنها براى فريب مردم و به شيوۀ خرافى و سنتی و آنهم فقط در ايام خاصی! و براى خاک پاشيدن روى چشمان مردم نامى از اسلام می آورند و يا چند آيه اى از قرآن تلاوت ميکنند؛ و طبعا کسانی را که برايشان به ميدان می آیند مفلوک و نفهم تصور ميکنند؟! و همین است که هم اسلام ستیزی میکنند و دين اسلام را افيون و ترياک تبليغ ميکنند، و هم براى مردمى که مدعى حقوقش هستند؛ قرآن خوانى کرده و کاروانهاى حج! راه می اندازند. البته از اخذ زکات هم (و لکن به زور سلاح!) غافل نمی شوند.

 سازمان موحدين آزاديخواه ايران

۲۲ صفر ۱۴۲۳ - ۱۵ ارديبهشت ١٣٨١